جدول جو
جدول جو

معنی پوست دریدن - جستجوی لغت در جدول جو

پوست دریدن(وَ قَ)
پاره کردن پوست. چرم دریدن:
خدادوست را گر بدرند پوست
نخواهد شدن دشمن دوست دوست.
سعدی.
بتا جور دشمن بدردش پوست
رفیقی که بر خود بیازرد دوست.
سعدی.
عیب پیراهن دریدن میکنندم دوستان
بی وفا یارم که پیراهن همیدرم نه پوست.
سعدی.
دشمن که نمیخواست چنین کوس بشارت
همچون دهلش پوست بچوگان بدریدیم.
سعدی.
سر نتوانم که برآرم چو چنگ
ور چو دفم پوست بدرد قفا.
سعدی.
، پوست دریدن کسی را، سخت بد او گفتن. غیبت او کردن:
غنی را بغیبت بدرند پوست
که فرعون اگر هست در عالم اوست.
سعدی.
جهاندیده را هم بدرند پوست
که سرگشتۀ بخت برگشته اوست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
پوست دریدن
پاره کردن پوست دریدن چرم. یا پوست دریدن کسی را. سخت بد او را گفتن غیبت وی گفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوستین دریدن
تصویر پوستین دریدن
دریدن پوست یا پوستین کسی، کنایه از راز کسی را فاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
دریدن پوست بر کسی، پرده از راز نهانی برداشتن. افشای راز کردن:
بدشنام مر پاک فرزند او را
بدری همی پوستین محمد.
ناصرخسرو.
عشق توام پوستین گر بدرد گو بدر
سوختۀ گرم روتا چه کند پوستین.
خاقانی.
روا باشد ار پوستینم درند
که طاقت ندارم که مغزم خورند.
سعدی.
- پوستین کسی دریدن، یا پوستین بر کسی دریدن،در غیبت یا حضور دشنام و بد او گفتن:
ابا دشمنی پاک فرزند را
بدری همی پوستین محمد.
ناصرخسرو.
بگیتی نام من هر کس شنیدی
بزشتی پوستین بر من دریدی.
(ویس و رامین).
زبون باش تا پوستینت درند
که صاحبدلان بار شوخان برند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
از بن و بیخ بریدن. رجوع به پست شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پوست کندن. پوست باز کردن. سلخ. باز کردن پوست میوه و جز آن. از پوست برآوردن، غیبت و بدگوئی کسی کردن، پوست کردن کتابی، جلد کردن آن. جلد انداختن بدو. پشت کردن آن. مجلد کردن کتاب. تجلید. (زوزنی). المجلد، آنکه کراسه را پوست کند. (مهذب الاسماء) ، انیس و محرم ساختن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(وَ قَ)
حالت جدائی گرفتن قشر از مغز و آن علامت رسیدن برخی دانه هاست، جدائی پذیرفتن قشر برخی دانه ها گاه تر نهادن و خیس کردن، حالتی پوست بدن را از بیماری خاص، اظهار ته دلی کردن و مافی الضمیر گفتن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(وُفی ی)
جحف. (منتهی الارب). ستردن پوست از تن:
گرش نبرد ز تن آفتاب لطفت پوست
چو ژاله آب چه ریزد ز استخوان گوهر.
حسین ثنائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دریدن پوست کسی، پرده از راز نهانی برداشتن افشا کردن راز، در غیبت یا حضور بد کسی گفتن عیبجویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پوست کندن (میوه درخت جانور) پوست باز کردن سلخ، غیبت کردن بد گویی کردن، انیس ساختن محرم کردن، یا پوست کردن کتابی را. جلد کردن آن را
فرهنگ لغت هوشیار
جدایی یافتن قشر از مغز، بر آمدن قشر نازکی از پوست بدن در بعضی از امراض و افتادن آن، اظهار ما فی الضمیر کردن درد دل گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوستین دریدن
تصویر پوستین دریدن
کنایه از افشا کردن راز، عیب جویی کردن
فرهنگ فارسی معین